دنیای زیبایی ....
به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم لحظاتی شاد و خندان در این وبلاگ سپری کنید.نظر شما مایه دلگرمی ماست
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
◄ΣΞΣ♥мλη☻,Кн☺Ð₪Σ♥ΣΞΣ►
شعــرهــای عاشــقانــه
زنگ تفریح
هرچی که برام جالب باشه ...
فقط به خاطر تو عشق من
دختران افتاب
ღ ღ ღ جاده ها در انـــتظـــــارنـــدـ ... ღ ღ ღ
رمان وشعر
اولین وبلاگ رسمی بانوان سینما
2
جووور وا جووور
عاشقانه
forum
wwW.sardesgin.loxblog.com
پی سی دانلود
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیا .... و آدرس reyhanr.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 445
بازدید کل : 82527
تعداد مطالب : 77
تعداد نظرات : 35
تعداد آنلاین : 1

موضوعات
عکس

نويسندگان
reyhane

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 11 شهريور 1390برچسب:, :: 18:20 :: نويسنده : reyhane

روزی از دانشمندی ریاضیدان  نظرش را درباره زن و مرد  پرسیدند.

جواب داد:....


اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1

اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =10....

اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =100
اگر دارای (اصل و نصب) هم باشند پس سه تا صفر  جلوی عدد یک میگذاریم =1000
                                         
ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ نیست ، پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت.


بازی و ریاضی


 
جمعه 11 شهريور 1390برچسب:, :: 18:5 :: نويسنده : reyhane

 

 

 

 

 

 


یارو زده روح الله داداشی رو کشته، حالا گرفتنش. می گه حالا چی می شه؟ اعدامم می کنن؟ می گن: پـَـ نه پَــ! می ری مرحله بعد، باید محراب فاطمی رو هم بکشی!

 

به دوستم میگم وی پی ان داری؟ میگه واسه رد شدن از فیلترینگ میخوای
؟پـَـَـ نه پـَـَـ واسه رد شدن از تنگه ابو غُریب میخوام. هم سنگرام
منتظرن!!!

 

 

 

بچه داییم به دنیا اومده .. همه خوشحال و اینا .. مامان بزرگم برگشته
میگه حالا میخاین براش اسم بذارین؟...پَـــ نَ پَـــ میخایم همین جوری
ولش کنیم اسمش بشه:... نیو فولدر



 

 



ادامه مطلب ...
 
جمعه 11 شهريور 1390برچسب:, :: 17:48 :: نويسنده : reyhane

یاد بگیریم اینگونه باشیم( خیلی زیباست)

این متن بدون شک یکی از بهترین متون موفقیتی است . امیدوارم که برای شما و من مؤثر واقع شود!

 



ادامه مطلب ...
 
جمعه 11 شهريور 1390برچسب:, :: 17:15 :: نويسنده : reyhane

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است…

به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.
به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو…

« ابتدا در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. »

آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم.

سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید:

« عزیزم ، شام چی داریم؟ »

جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت:

« عزیزم شام چی داریم؟ »

و همسرش گفت:

« مگه کری؟! » برای چهارمین بار میگم: « خوراک مرغ » !!

 

 
جمعه 11 شهريور 1390برچسب:, :: 17:7 :: نويسنده : reyhane

 

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد

!

 

 
دو شنبه 5 خرداد 1386برچسب:, :: 21:50 :: نويسنده : reyhane

 عاشق این قصیده ها هستم .........

وای ، باران
باران ؛

شیشه ی پنجره را باران شست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران
باران ؛

پر مرغان نگاهم را شست

______________________________

چه شبی بود و چه فرخنده شبی
آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید
کودک قلب من این قصه ی شاد

از لبان تو شنید

_______________________________

 

من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم

هیبت باد زمستانی هست

من چه می دانستم

سبزه می پژمرد از بی آبی

سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست

قلبها ز آهن و سنگ

قلبها بی خبر از عاطفه اند

___________________________________

 

 

 

من در ایینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم

آه می بینم ، می بینم

تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی

من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی

من چه دارم که تو را در خور ؟

هیچ
من چه دارم که سزاوار تو ؟

هیچ
تو همه هستی من ، هستی من

تو همه زندگی من هستی

تو چه داری ؟
همه چیز
تو چه کم داری ؟ هیچ

 ___________________________

 

سینه ام آینه ای ست،

با غباری از غم .

تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار .

من چه می گویم،آه ...

با تو اکنون چه فراموشیها؛

با من اکنون چه نشستنها، خاموشیهاست .

 

تو مپندار که خاموشی من،

هست برهان فراموشی من .

 

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه برمی خیزند

 

 
چهار شنبه 6 ارديبهشت 1386برچسب:, :: 19:2 :: نويسنده : reyhane

ديدی                                عشقی

نبود در تار و پودش           ديدی گفت عاشقه عاشق

  نبودش     

امشب همه جا حرف  از آسمون و مهتابه  ،  تموم خونه ديدار اين خونه

فقط  خوابه ، تو كه رفتی هوای  خونه تب داره  ،  داره  از درو ديوارش غم

عشق تو مي باره ، دارم مي ميرم از بس غصه خوردم ،  بيا بر گرد تا ازعشقت

نمردم، همون كه فكر نمي كردی نمونده پيشت، ديدی رفت ودل ما رو سوزوندش

حيات خونه دل مي گه درخت ها همه خاموشن، به جای كفتر و  گنجشك  كلاغای

سياه پوشن ،  چراغ  خونه  خوابيده  توی دنيای خاموشی  ،   ديگه  ساعت رو

طاقچه شده كارش فراموشی  ،  شده كارش فراموشی  ،  ديگه  بارون  نمی

باره  اگر چه  ابر سياه  ،  تو كه  نيستی  توی  اين خونه ،   ديگه  آشفته

بازاريست  ،  تموم  گل ها  خشكيدن مثل خار بيابون ها ،  ديگه  از

رنگ  و رو رفته ، كوچه و خيابون ها ،،، من گفتم و يارم گفت

گفتيم و سفر كرديم،از دشت شقايق ها،با عشق گذركرديم

گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو

به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری

گفتم كه تو می دونی،سرخاك

تو می ميرم ، ولی

تا لحظه مردن

نمی گيرم

دل از

تو

 

 

 

 

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد