دنیای زیبایی ....
به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم لحظاتی شاد و خندان در این وبلاگ سپری کنید.نظر شما مایه دلگرمی ماست
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
◄ΣΞΣ♥мλη☻,Кн☺Ð₪Σ♥ΣΞΣ►
شعــرهــای عاشــقانــه
زنگ تفریح
هرچی که برام جالب باشه ...
فقط به خاطر تو عشق من
دختران افتاب
ღ ღ ღ جاده ها در انـــتظـــــارنـــدـ ... ღ ღ ღ
رمان وشعر
اولین وبلاگ رسمی بانوان سینما
2
جووور وا جووور
عاشقانه
forum
wwW.sardesgin.loxblog.com
پی سی دانلود
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیا .... و آدرس reyhanr.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 448
بازدید کل : 82530
تعداد مطالب : 77
تعداد نظرات : 35
تعداد آنلاین : 1

موضوعات
عکس

نويسندگان
reyhane

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 18:8 :: نويسنده : reyhane

قصه عشق یک مرد جوان



ادامه مطلب ...
 
شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 17:55 :: نويسنده : reyhane

حکایت شیری که عاشق آهو شد

شير نري دلباخته‏ي آهوي ماده شد.

شير نگران معشوق بود و مي‏ترسيد بوسيله‏ي حيوانات ديگر دريده شود.

از دور مواظبش بود…

پس چشم از آهو برنداشت تا يك بار كه از دور او را مي نگريست،

شيري را ديد كه به آهو حمله كرد. فوري از جا پريد و جلو آمد.

ديد ماده شيري است. چقدر زيبا بود، گردني مانند مخمل سرخ و بدني زيبا و طناز داشت.

با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ايستاد و مجذوب زيبايي ماده شير شد.

و هرگز نديد و هرگز نفهميد که آهو خورده شد…

                                                                      حکایت شیری که عاشق آهو شد

 
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 22:0 :: نويسنده : reyhane

اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها، شاد و خندان باز گرد

باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند

درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیف مان چفتی به رنگ زرد داشت
دوش مان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستان مان از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ

همکلاسی های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید

همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مردِ مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درسِ آب و بابایت به خیر

ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد؛ این مشق ها را خط بزن